از نگاه بِنس نانای – ترجمه: محمدرضا عزیزی

کار اصلی منتقد – سوال واقعی دربارۀ توافقات و اختلاف نظرهای زیبایی­ شناختی این نیست که چه کسی درست گفته و چه کسی اشتباه می­کند. بلکه در مورد روش­هایی است که در آن­ها تجربیاتِ ما به مواردی چون اختصاص دادنِ توجه، باورهای پیشین، دانش و همچنین مواجهۀ ما با گذشته بستگی دارد. دانستن اینکه این موارد چگونه می­توانند تجربۀ ما را تغییر دهند، می­تواند کمک زیادی به حل اختلافات زیبایی  ­شناختی کند.

من قبلاً به عنوان منتقد سینما کار می­کردم. یکی از جنبه­ های بهتر بودنِ اثر، رفتنِ آن به جشنواره ­های فیلم بود که من در اغلبِ آن­ها یکی از اعضای هیئت داوران بودم. حضور در هیئت داوران جشنواره فیلم جنبۀ پر زرق و برق خود را دارد: ملاقات با بازیگران مشهور، اقامت در هتل­های شیک و… . اما گاهی اوقات نیز تجربه­ای طاقت­ فرسا و اغلب، خشمگین بود.

شما در جلسۀ داوری در کنار چهار نفر دیگر از مناطقِ بسیار متفاوتِ جهان با سلایق مختلف می­نشینید. اما باید برخی از تصمیم­ گیری ها دربارۀ اینکه کدام فیلم باید جایزه ببرد را بپذیرید. علاوه­ براین، معمولاً ضرب ­العجلی سخت­گیرانه نیز برای داوری وجود دارد. شما باید [نتایج را] کمی مانده به نیمه­ شب به مسئولین برگزاری تحویل دهید. الان ساعت 11 شب است و هیچ توافقی در مورد هیچ یک از فیلم­ها وجود ندارد. این یک اختلاف زیبایی­شناختی در زندگیِ واقعی است و حل این اختلاف وظیفه­ای است که هیوم دقیقاً به آن کمکی نمی­کند. پس از چند بار حضور در هیئت داوری، بحث­های کهنه در مورد اختلاف نظر­های زیبایی­ شناختی، برای من بسیار متفاوت به نظر می­رسند.

آنچه در این جلسات هیئت داوری می­گذرد، به اشتراک گذاشتن تجربیات نیست؛ این است که داوری زیبایی­ شناختی سخت است. باید توافق می­کردیم که یک فیلم بهتر از بقیه است. در واقع، روش انجامِ آن معمولاً برعکس بود. ابتدا باید توافق می‌کردیم که برخی از فیلم‌ها به وضوح برندۀ جایزه نخواهند شد. این قسمت راحت­تر بود. اما بعد از آن، ما با چهار یا پنج فیلم باقی مانده بودیم و آن زمان بود که چاقوها بیرون آمدند.

چگونه می‌خواهید منتقد دیگر را متقاعد کنید که فیلمی که او دوست دارد در واقع مشتق­ شده و کلیشه‌ای بوده است؟ نگرانی من این است که پاسخ دهید: شما نمی­توانید و نخواهید توانست. هیچ منطقی در این بحث­ها وجود نداشت. به­ علاوه، و متأسفانه، جایزه اغلب به فیلمی می­رسید که هیچ ­یک از منتقدان دیوانه­ اش نبودند، اما همۀ ما می­توانستیم با آن، به عنوان برندۀ جایزه، زندگی کنیم.

منتقدِ قانع ­کننده منطقی نبود -و من منتقدان بسیار کمی را دیده ­ام که سعی می­کنند منطقی باشند. (برخی از منتقدان باتجربه‌تر نوعی جنگ روانی را آزمایش می‌کردند، برخی فیلم‌ها را به‌طور سیستماتیک و گاهی ناخودآگاه در برابر آنها قرار می گرفتند. این جنگ روانی هم منطقی نبود، بلکه بیشتر در سطح عاطفی قرار داشت. اما به­ طور کلی من مطمئن نیستم که از این موضوعْ چیزهای زیادی برای زیبایی­شناسی بیاموزیم، به­جز حیله­گریِ منتقدان…).

تقریباً تنها چیزی که در هیئت داوران اتفاق می­افتاد، تلاش برای جلب توجهِ سایر منتقدان به برخی از ویژگی‌های فیلم‌ها بود. این امر آنچنان که باید در داوریِ نقاشی یا رمان بدیهی نیست، زیرا فیلم یک هنر موقتی است. چند روز از دیدن برخی از این فیلم‌ها گذشته بود و چیزی که ما می‌توانستیم به آن توجه کنیم، خود فیلم نبود، بلکه خاطرات ما از آن فیلم بود.

با این وجود، تقریباً همۀ استدلال‌ها درواقع راه‌هایی برای جلب توجه سایر منتقدان به برخی ویژگی‌هایی بودند که تاکنون به آن­ها توجه نشده بود. توجه به این ویژگی می‌تواند تفاوتِ زیبایی‌شناختی منفی ایجاد کند –زمانی که هدف رد آن فیلم باشد. اما همچنین می‌تواند تفاوت زیبایی‌شناختی مثبتی نیز ایجاد کند -استدلالی برای اینکه چرا این فیلم بهتر از سایر فیلم­ها است.

این کاری است که منتقدان باید انجام دهند، نه تنها زمانی که در هیئت داوران حضور دارند، بلکه زمانی که نقد می­نویسند. درواقع این همان کاری است که منتقدان خوب انجام می­دهند. تلقی نکردنِ نقد به عنوان هنر – همچون پالین کِیل[1]، منتقد سینمای آمریکایی. خلاصه نکردنِ طرح. نگفتن خاطرات دوران کودکی‌شان که ارتباط خیلی ضعیفی با طرح داستان دارد. نگفتن اینکه چه چیزی را دوست دارند و چه چیزی را دوست ندارند. وظیفۀ منتقد این است که توجهِ ما را به ویژگی­هایی معطوف کند که در غیر این صورت متوجه­شان نمی­شدیم. توجه به برخی از این ویژگی­ها می­تواند تجربۀ ما را کاملا متحول کند.

برخی از این ویژگی‌ها ممکن است ساختاری باشند -برای مثال، اینکه چگونه یک مضمون در صفحۀ 12 رمان در صفحۀ 134 و سپس دوباره در صفحات 432 و 563 برمی‌گردد، و چگونه این ساختار به یک روایت بدون ساختار می‌­انجامد. برخی دیگر نیز ممکن است دارای پیوندهایی به آثار هنری دیگر باشند -مثلاً اینکه چگونه یک اثر موسیقایی، نغمه­ای را از یک اثر موسیقایی دیگر نقل می­کند. توجه به برخی از این ویژگی­ها ممکن است تجربۀ ما را ارزشمندتر کرده و باعث ­شود که خواندنِ نقدْ واقعاً ارزشش را داشته باشد.

در اینجا یک مثال واقعی می ­آوریم: نقاشی کوچکی از قرن پانزدهم ایتالیا که بشارت[2] را به تصویر می­کشد. نقاش[3] کمی با محورهای تقارن بازی کرده؛ ساختمان متقارن خارج از مرکز است -به سمت چپِ وسطِ تصویر رانده شده است. “عمل” نیز خارج از مرکز است -اما به سمت راست کشیده می­شود، نه به سمت چپ. توجه به تأثیر متقابل بین سه محور تقارن در این نقاشی (ساختمان، خود تصویر، محور در میانۀ راه مریم و فرشتۀ بزرگ) چیزی نیست که همه بلافاصله متوجه آن شوند.

از نظر کمیّت، هیچگاه به اندازۀ امروز صدها هزار وبلاگ و وب سایت به معنای واقعی کلمه مورد انتقاد قرار نگرفته است. اما این نکته بیشتر آشکار می­کند که نقد در شرایط بحرانی قرار دارد. همانطور که تری ایگلتون[4]، منتقد ادبیِ بریتانیایی، بیش از سی سال پیش (بسیار قبل از پیدایش وبلاگ­ها) به شیوایی بیان کرد «نقد امروز فاقد هر گونه کارکرد اجتماعیِ اساسی است. آن یا بخشی از شاخۀ روابط عمومی در صنعت ادبی است، یا یک موضوعِ کاملاً داخلی در آکادمی ها.» یکی از چیزهایی که از آن زمان تغییر کرده است، ظهور منتقدان مشهوری است که دربارۀ فیلم، موسیقی و برنامه­ های تلویزیونی نظر می­دهند (اغلب)؛ آن­هم در مقابل تماشاگران (به­ صورت زنده) و بدون انجام هیچ کار دیگری. اما کارکرد اجتماعیِ نقد می­تواند احیا شود؛ اگر منتقدان فقط کاری را انجام دهند که برای آن پول دریافت می­کنند: یعنی هدایتِ توجهِ خواننده به ویژگی­هایی که می­توانند تفاوت زیبایی­­ شناختی ایجاد نمایند.

آندره مالرو، رمان‌نویس فرانسوی، می‌گوید که هدف اولیه از نوشتن دربارۀ هنر این نیست که خواننده را قادر به درک هنر کند، بلکه هدف متقاعد کردن او برای دوست داشتن آن است. البته که موعظه کردن دربارۀ هنر بسیار آسان‌تر است، اما منتقد تنها در صورتی کار خود را به­ درستی انجام می‌دهد که به خواننده کمک کند تا طوری به اثر توجه کند که برای دوست داشتنِ آن متقاعد شود.

ترجمه: محمدرضا عزیزی / پژوهشگر هنر


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *