مروری بر چند روایت در موسیقی عاشیقی زنجان

به قلم: نازیلا جنتی

مروری بر چند روایت در موسیقی عاشیقی زنجان – زنجان یکی از مهم­ترین حوزه‌های موسیقی «عاشیقی» است. این حوزه ها در جنوب غربی دریای خزر به مرکزیت شهر زنجان و از به هم پیوستن خرمدره، ابهر، قیدار، هیدج، طارم علیا، ماهنشان، ایجرود، و نیک‌بی تشکیل می شود. در این جغرافیا خاندانهای ترک تبار افشار، بیات، آغ قویونلو، بیگدلی، ساریجلو، اوستاجلو و غیره ساکن هستند. (قافقاسیالی، ۲۰۰۶: ۱۷۳)

از قدیمی‌ترین عاشیق‌های این دیار می توان به عاشیق شیرین که خالق داستان «شیرین ایله بیرچک خانیم» است اشاره کرد که ۴۰۰ الی ۵۰۰ سال قبل زندگی می‌کرده است. از دیگر استادان این صنعت که در رشد این هنر مردمی در این منطقه نقش به سزایی داشته ، عاشیق یوسف جمال است که خالق داستان«طوطی شیرین سخن و یوسف جمال» می باشد. (همان: ۱۷۴)

اشیق‌های زنجان در اجرای موسیقی خود از ۳ آلت موسیقی (قوپوز، بالابان و قاوال) بهره می جویند. ساز «قوپوز» عاشیق‌ها دارای ۲۰ پرده می‌باشد و از ۹ سیم تشکیل می‌گردد.

در هنگام اجرای موسیقی، عاشیق در سمت راست، قاوال‌چی در سمت چپ و نوازنده بالابان در میان این دو قرار می گیرد و نحوه استقرار نوازندگان حالت یک هلال ماه می باشد. (همان: ۱۷۶)

عاشیق‌ها در زنجان از اعتبار خاصی برخوردار هستند، به طوری که در مراسم ازدواج، یکی از قربانی ها(گوسفند) فقط مخصوص عاشیق‌ها است که زیر پای او قربانی می‌شود. این امر نشانگر اعتباریست که عاشیق‌ها از اعتبار «دده قورقود» گرفته‌اند. (همان: ۱۷۷)

حوزه عاشیقی زنجان دارای بیش از ۵۰ داستان و حکایت می باشد. که از این حکایت‌ها تعدادی مخصوص حوزه زنجان می‌باشد که داستان« تیلیم خان و مهری»، «شیرین ایله بیرچک» از این قسم می باشند. داستان کوراوغلو در این دیار دارای هفت حکایت مجزا می باشد. در حوزه زنجان هاوا های  موسیقی عاشیقی با دیگر نواحی ترک نشین تفاوت‌هایی دارد. (همان: ۱۷۹) از این نمونه ها می توان به مثالهای زیر اشاره کرد: ۱. شهریاری ۲. آغا به‌یی ۳.آت اوستو ۴. قیز قئیته‌رن ۵. ساری تورپاغی و غیره. (همان: ۱۸۰)

در اجرای عاشیق‌های این حوزه در کنار ظرافت قهرمانان ترک، فریاد جوانمردان، صدای نعل اسبان و ضرب شمشیرها، صوفیگری و ایمان «مخدوم قلی» نیز دیده می‌شود. امروزه بیش از ۱۵۰ عاشیق در شهر زنجان به فعالیت می‌پردازند که از این لحاظ، زنجان مقام اول ایران را دارد. (همان: ۱۸۱)

عاشیق‌های زنجان در اجرای موسیقی خود از ۳ آلت موسیقی (ساز، بالابان و قاوال) بهره می جویند. ساز «قوپوز» عاشیق‌ها دارای ۲۰ پرده می‌باشد و از ۹ سیم تشکیل می‌گردد. در این آلت موسیقی هفت پرده اصلی و پنج نیم پرده وجود دارد. اولین پرده سیم اول ساز بر اساس اوکتاو «Do» تنظیم می شود. پرده های این ساز بر اساس اوکتاو، این چنین است:

۱- باش پرده/ اوکتاو/ اول صدای«Re»

۲- اورتا پرده / اوکتاو/ اول صدای «Mi Be Mal»

۳- شاه پرده / اوکتاو/ اول صدای«Fa»

۴- ایاق دیوانی پرده/ اوکتاو/ اول صدای«Sol»

۵- بایاق پرده/ اوکتاو/ اول صدای«La Be Mol»

۶- آیاق شاه پرده/ اوکتاو / اول صدای «Si Be Mol»

۷- بئچه پرده / اوکتاو / اول صدای« Do» (همان: ۳۵)

بالابان که از چوب درخت توت، گردو یا زردآلو ساخته می‌شود، از سازهای بادی است. طول این ساز ۲۸۰ الی ۳۲۰ میلی متر است. این ساز ۹ سوراخ – یک سوراخ در قسمت زیرین ساز و هشت سوراخ در قسمت بالای ساز – دارد. وسعت صدای ساز از «Sol» اوکتاو تا «Do» اوکتاو دوم است. (همان: ۳۷)

قاوال که از سازهای ضربی است از کشیدن پوست ماهی/ بز/ تلق بر روی دایره چوبی تشکیل می‌شود. (همان: ۳۸) در هنگام اجرای موسیقی، عاشیق در سمت راست، قاوال‌چی در سمت چپ و نوازنده بالابان در میان این دو قرار می گیرد و نحوه استقرار نوازندگان حالت یک هلال ماه می باشد. (همان: ۱۷۶) عاشیق‌ها در زنجان از اعتبار خاصی برخوردار هستند، به طوری که در مراسم ازدواج، یکی از قربانی ها(گوسفند) فقط مخصوص عاشیق‌ها است که زیر پای او قربانی می‌شود. این امر نشانگر اعتباریست که عاشیق‌ها از اعتبار «دده قورقود» گرفته‌اند. (همان: ۱۷۷)

حوزه عاشیقی زنجان دارای بیش از ۵۰ داستان و حکایت می باشد. که از این حکایت‌ها تعدادی مخصوص حوزه زنجان می‌باشد که داستان« تیلیم خان و مهری»، «شیرین ایله بیرچک» از این قسم می باشند. داستان کوراوغلو در این دیار دارای هفت حکایت مجزا می باشد. در حوزه زنجان گوشه‌های(هاوالار) موسیقی عاشیغی با دیگر نواحی ترک نشین تفاوت‌هایی دارد. (همان: ۱۷۹) از این نمونه ها می توان به مثالهای زیر اشاره کرد: ۱. شهریاری ۲. آغا به‌یی ۳.آت اوستو ۴. قیز قئیته‌رن ۵. ساری تورپاغی و غیره. (همان: ۱۸۰)

زنجان به عنوان قرارگاه اقوام ترکان از جمله «اوغوزها»(Oğuz) و «پئچه‌نک‌ها»(Peçənək)، «بیات‌ها»(Bayat)، «افشار‌ها»(Əfşar)، «قارا پاپاق‌ها»(Qara Papaq) و غیره مطرح است که این اقوام هر کدام با هنرمندان و اوزانها و عاشیق‌ها و سازهای خود در رشد محیط موسیقی این دیار تاثیر به سزایی گذاشته‌اند. در اجرای عاشیق‌های این حوزه در کنار ظرافت قهرمانان ترک، فریاد جوانمردان، صدای نعل اسبان و ضرب شمشیرها، صوفیگری و ایمان «مخدوم قلی» نیز دیده می‌شود. امروزه بیش از ۱۵۰ عاشیق در شهر زنجان به فعالیت می‌پردازند که از این لحاظ، زنجان مقام اول ایران را دارد. (همان: ۱۸۱)

از عاشیق‌های زنجان در طول چندین سده پیش می‌توان به عاشیق نوروز، عاشیق زلفعلی، عاشیق شهریار، عاشیق علی جارچی، عاشیق الله مدد، عاشیق قامت خوشگری، عاشیق سهراب عسگری، عاشیق بؤیوک آقا سلیمانی، عاشیق شمس اله و … اشاره کرد. محل اجرای این موسیقی عموماً در قهوه­خانه­ها، عروسی­ها و مراسم­های خانوادگی بوده است.

در زمینه عاشیقی این استان، افراد زیادی زحمت کشیده‌اند هر فرد به اندازه توان خود در صنعت موسیقی استان زنجان تاثیر گذاشته است. اما در این میان تاثیر عاشیق عزت اله عزیزی(۱۲۹۸-۱۳۸۵) و عاشیق مسلم عسگری(۱۳۱۷) حائز اهمیت زیادی هستند. (همان: ۳)

حوزه عاشیقی زنجان با برگزاری مراسم «عاشیقلار بایرامی/Aşıqlar Bayramı» (عید عاشیق‌ها) در روز ۳۰ فروردین در بین هفت حوزه داخل کشور از جایگاه ویژه ای برخوردار است. این مراسم از سال ۱۳۸۵ تا کنون ۷ بار تشکیل شده است. اساتید برجسته موسیقی عاشیقی دیگر حوزه‌ها در این مراسم برای اجرای برنامه و گرامیداشت روز« ادبیات و صنعت عاشیقی/ عاشیق صنعتی و ادبیاتی گونو» در استان زنجان حضور می یابند. استان زنجان طلایه دار این حرکت در کشور است.

خوشبختانه ، در روز ۲۲ دی ماه سال ۱۳۸۸ موسیقی عاشیقی استان زنجان به شماره پرونده ۸۰ به ثبت ملی رسیده است. این پرونده تحت سرپرستی خانم ناهید سخائیان تهیه و تنظیم شد. موسیقی عاشیقی به فراخور استعداد بالقوه در کشور می تواند با مساعدت محققان عرصه موسیقی عاشیقی و سازمانهای ذی صلاح در سطح جهانی وارد لیست آثار معنوی دنیا شود.

روایت­های عاشیقی

  • سارای

هنگامی که منطقۀ مُغان به اشغال دشمن درمی‌آید، سربازان دشمن خانه‌ها را آتش زده و زنان را اسیر می‌کنند. سارا که معشوقه‌اش خان چوبان در آنجا نیست، پس از خداحافظی از پدرش از اردوگاه سربازان فرار می‌کند و خود را به رود آرپا می‌اندازد.

سارای که مادرش را در کودکی از دست داده، در ایل با آیدین (خان چوپان) آشنا می‌شود. از طرفی خان هنگام شکار سارای را می‌بیند و شیفتۀ او می‌گردد. بزرگان ایل با تقاضای وصلت خان با سارای مخالفت کرده، سارای و آیدین را نامزد اعلام می‌کنند. بیماری مادر آیدین، او را مجبور به ترک ایل و مراجعت به خانه می‌کند. او بعد از مرگ مادرش هفت شبانه روز به سوگ می‌نشیند. خان با همراهانش به ایل حمله کرده، با تهدید به کشتن پدر سارای و دیگر افراد ایل، سارای را ناگزیر به همراهی با خود می‌کند. سارای در انتظار برگشتن آیدین راه را طولانی می‌کند؛ اما سرانجام با نومیدی از فرارسیدن آیدین، خود را به داخل رودخانه (آرپاچایی) می‌اندازد تا خان از او کام نگیرد.

  • کوراوغلو

قهرمان حماسی مشترک میان بسیاری از مردمان ترک از جمله مردم ترک آذربایجان، و ترکان ترکیه، ترکمن‌ها، ازبک‌ها و قشقایی‌ها است. باعث این قیام مهتری سالخورده به نام علی ملقب به علی کیشی است. وی پسری موسوم به اورشان (کوراوغلو) دارد و خود، مهتر خان بزرگ و حشم‌داری است به نام حسن خان. روایت کوراوغلی در جغرافیای وسیعی از قفقاز، ایران و افغانستان امروزی، آسیای مرکزی و برخی نقاط دیگر گسترده‌است. در این جغرافیای وسیع، روایت کوراوغلی در قالب نمونه‌های آذربایجانی، قفقازی، آناتولی، گرجی، ازبکی، ترکمنی، خراسانی، قشقایی و حتی توبولها یا گروه‌های تاتار در سیبری سروده شده‌است.

علی کیشی پس از کور شدن به دست اربابش با دو کره اسب که آن‌ها را از جفت کردن مادیانی با اسبان افسانه‌ای و دریایی به دست آورده بود، همراه پسرش اورشان از قلمرو خان می‌روند و پس از عبور از سرزمین‌های بسیار، سرانجام در چملی بئل (به معنی گردنه مه آلود) که کوهستانی است سنگلاخ و سخت‌گذر با راه‌های پیچا پیچ، مسکن می‌گزیند (هم‌اکنون در ترکمن صحرا دو منطقه به این نام وجود دارند؛ یکی در اطراف نیل کوه و دیگری در کنار روستای صوفیان). روشن، کره اسب‌ها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش می‌دهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آب‌تنی می‌کند و بدین گونه هنر عاشقی در روح او دمیده می‌شود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتاده‌است، شمشیری برای پسر خود سفارش می‌دهد و بعد از اینکه همهٔ سفارشها و وصایایش را می‌گذارد، می‌میرد. روشن او را در همان قوشابولاق به خاک می‌سپارد و به‌تدریج آوازهٔ هنرش از کوهستانها می‌گذرد و در روستاها و شهرها به گوش همگان می‌رسد.

دو کره اسب، همان اسبهای بادپای مشهور او می‌شوند، با نامهای قیرآت و دورآت. عاشق جنون، اوایل کار به کوراوغلو می‌پیوندد به تبلیغ افکار بلند و دموکرات کوراوغلو و چملی‌بئل می‌پردازد و راهنمای شوریدگان و عاصیان به کوهستان می‌شود. کوراوغلو و یارانش در مقابل ظلم ظالمان و پاشاها و خان‌ها می‌ایستند و از حق مردم مظلوم حمایت می‌کنند. سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق می‌شود حسن خان را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.

کوراوغلو در مقام قهرمان یکی از مهمترین داستان عاشیقی، خود یک عاشیق بود، چرا که در اکثر آوازهای این داستان، عاشیق راوی با گفتن آدیم کور اوغلو دی خود را به جای کوراوغلو می‌نشاند. این داستان از کشورهای آسیای میانه به آناتولی پخش شده‌است و در طی این فرایند به نحوی محتوای آن تغییر کرده‌است. در این داستان عشق رومانتیک با رفتاری رابین‌هود گونه آمیخته می‌شود. یکی از نسخ این داستان، که به عنوان نسخه پاریس شناخته می‌شود، در باکو چاپ شده‌است. آهنگساز  بزرگ آذربایجان، عزیر حاجی‌بیگف، اپرای معروفی بر مبنای داستان کور اوغلو ساخته‌است.

  • شیرین و بیرچک

” اوختای” که از عشق دلی خونین داشت و مفتون مسیحا نازنینی به نام “بیرچک” بود، وصل یار را اگر درخواب نیز می­دید باور نمی­کرد.

زخم و زبان ایل و تبار نیز به خاطر عشق او به یک دختر ارمنی یش از پیش رنجورش می کرد و هرچه می گفت که این کاردل است و گناه من نیست کسی اعتنا نمی کرد. اما اوختای، بی پروای نام وننگ در میان ِمردمان ِ صدرنگ ، هر روزه با دامنی پر از گل به آستان یار می شتافت و اما یار نیز، روی خوش نشان نمی داد. روزی بغض اش به هایهای گریه شکست و به بیرچک گفت:

“تیغ هلاک بر گیر و این صید مختصر را همینجا در خونش بغلطان که مرا از طلسم چشمانت گریزی نیست .سرپنجه ی عشقِ نگار است که یاباید خونم بریزد و یا که از این دامگه مهر نجاتم دهد!”

بیرچک گفت :

“ترک و تازی و گبر و کافر و مسلمان ، در حدیث عشق نمی گنجد و اگر واقعا عاشقی،عوض اشک  بایداز چشمانت صلابت ببارد و در ساز و نغمه و نوا چنان بکوشی که سِحرِ این طلسم را چاره ای جز الحان خوش آهنگ و موسیقی نیست . باید از زلال چشمه های معرفت بنوشی و با آبشاری از نغمه و ترانه باز آیی تا ببینم مهرورزی ات ، با صحرای دلم چه می کند!”

اوختای که تاکنون جز اخم و تخم دلبر، لبخند مهری در چهره دلدار ندیده بود ، خوشحال و شاد بخت ، از بیرچک وداع کرد و به گلستان ِ خلوت خیال اش پناه برد تا استادی بیابد و مشق ساز و آواز ببیند .د ر شهرشان خوی ، پیرمردی فرزانه و خلوت گزین به نام جوانشیر بود که می گفتند سر پنجه هایش در نواختن ساز ، اعجاز می کند و در جبین پُر چین و چشمان نافذش ، هزار رازِ پنهان خفته است .

اوختای به زیر گنبد بازار شتافت و  جوانشیر را دید که پشت کوره ی فولاد گری  ایستاده و بر تیغ خنجری ، دسته ای از شاخِ گوزن می نشانَد . همانطور که او مشغول کار بود ، اوختای سفره ی دل گشود و چون سخن اش تمام شد ، هیچ جوابی نشنید و به همین خاطر هم تا چند روز آزگار ، آمد و رفت و آخر سر، جوانشیر بی آن که چشم بر چشمان او بدوزدگفت:

“می روی کوه چلّه خانه و صبور و آرام، زیر درختان انجیر آن قدر به انتظار  می نشینی که  این چشم انتظاری شاید روزی ، شاید ماهی و شاید هم سالی  طول بکشد .نغمه و نوای زنی در صخره ها خواهد پیچید ورد او را می گیری که گم اش نکنی. نامش “شیرین “است و همدمش ، آب و باد و خاک و آتش. هرچه به من گفتی به او نیز بگو . اما قبل از رفتن ، برو پیش سازبند و سازی بگیر که هنوز مضرابی بر آن نخورده .”

اوختای رفت و روزی که ماهها از آن روز گذشته بود ،با یاد دلبندش بیرچک و تلخ از انتظاری که هنوز به پایان نرسیده بود با دلی پُر اندوه ، نوایی از سینه اش برخاست و ناگه همصدایی دید و سایه ای که دامن کشان در کوه می رفت . سایه به سایه اش رفت و رسید به پای چشمه ساری . او نبود و اما  در امواج چشمه ،تصویری را می دید که بالا و پایین می شد .  گلچهره ای که زلفان اش عنبر می افشاند و با سازی بر دست ، میان برگها پنهان بود . اوختای سر بلند کرد و تا به شاخ وبرگ نارون چشم اش افتاد ، قبای ناز آن مهوش ، مدهوش اش کرد و وقتی به هوش آمد و آن بالا بلند را بر بالین اش دید و چنگ و چغانه بر دست اش ، آهسته و رنجور چنین گفت :

” تو شیرینی و اما، وقتی که زخمه بر ساز می زنی کارِ هزار فرهاد می کنی. ماهها بود که مونسم طبیعت بود و کار و بارم  انتظار  و امادیدنت همان و اسیرِ کمانِ ابروی تو گشتن همان . من در چاه زنخدان سوگلی ام “بیرچک ” اسیر بودم و چاره هم اگر می جستم الآن بیچاره ای بیش نیستم . آمده بودم که نغمه و الحان بیاموزم و اما اکنون  ، هرچه در دل بود پاک فراموش کرده ام  . “

شیرین خندید و گفت :

” من  اگر مدهوش نیز کنم دوای آن زخمی نیستم که خود بر دلها می زنم . نگار عیاری دیگر م و یارمن کارش خطر است و عشق اش، رزمی نابرابر. او آهنگ شکارهای ناب دارد و هیچ سفره ای را بی نان و خورشت نمی خواهد . .. اما آن سازی که تو داری خود مرغی خوش الحان است و چون بر سینه اش گرفتی و تقه بر مضرابش دادی، نوای آن ترنم گر قلب بیقرارت خواهد شد و صدای تو همان اعجازی را خواهد کرد که روزی آوای جوانشیر را صیقل می داد.”

دیری نپائید که اوختای ، آهنگ اسبی تیزتک شنید و شیرین را دید که چنگ و ساز برگرفته و در مه ِ قله ، چون پیکره ای از سنگ قد برافراشت . جرأتی به خود داد و زخمه بر سیم های ساز زد و تا نوایش با نغمه ها آمیخت ، کبک ها بال افشان و درناها رقص کنان، با برگ های آویشن بر نوک ،به دیداری خنیاگری آمدند که  در طواف سنگ شیرین ، سر از پا نمی شناخت .

اوختای از کوه چلّه خانه پایین آمد و شد خنیاگری سیّاح و میان ایل و تبار آن قدر گشت و گشت تا که داستان جوانشیر و پهلوانی های او را از زبان خلق شنید و دید که همه از عشق او به شیرین سخن می گویند . شیرین زنی شیر وَش که که وقتی حاکم وقت با حرامی ها هم پیمان شد و او و جوانشیر را در تنگنا قرار دادند ، بی باکانه سوی صخره ها اسب تاخت و چون در پرتگاهی بود که جز دره ای ژرف زیر پایش نبود و دشمنان نیز در کمین اش ، آرزو کرد کاش سنگی می شد و ناموس جوانشیر را اهریمنان نمی آلودند که در حال ، پیکره ای از سنگ شد و چون حرامیان در تعقیب آن غزال رعنا اسب می تاختند به هوای آن که هنوز راهی فرا رویشان گسترده است همگی به ته دره ای غلطیده و جوانشیر از مرگ رَست و اما چون شیرین را دید که با قدی برافراشته رو زین اسبش ، سنگ گردیده ، دلیران اش را گفت که از کوه به زیر آیند و عهد بندند که هر کدام به گوشه ای رفته و بذر رشادت  بر زمین  افشانند . یاران به اصرار رفتند و جوانشیر اما هفت سال تمام  چلّه نشست و تا که روزی در نگاه اش آن عروس سنگی جان گرفت و به دنبال او تا دشت سبز تاخت و پابه پای شیرین داشت اسب می تاخت که بارانی گرفت و تگرگی و اورا دیگر ندید .ازته دره به اوج قله نظر دوخت و دید که شیرین همچنان ایستاده و چون عقابی تیز چشم او را می پاید . جوانشیز خواست برگردد و اما سیلی مهیب امانش نداد و دیگر کسی او را هرگز ندید .

امااوختای که از جوانشیر  خبر داشت دم بر نکشید و روستا به روستا آمد و تا به خوی رسید و خواست که دست و پای پهلوان را بوسه ای دهد او را ندید و همه گفتند :

”  با رفتن تو فولاد گرهم ساز خود از سینه ی دیوار گرفته و رفته است و اما  شمشیر ها و خنجرهایی که او ساخته ، دست به دست می گردند . راستی مگر این ساز جوانشیر نیست که تو بر دست داری؟ “

اوختای که پریشان بود و مشوش ، شبی آسود و سحرگاهان به دیدار ” بیرچک ” شتافت و وقتی آن مهپاره ساز و آواز او را شنید ودر کلام اش کرامت و شوکت دید گفت :

” رازی است که باید بدانی. من ماههاست که خواب تو را می بینم و برای دیدن تو ثانیه ها می شمارم و اما روزی خنیاگری از اینجا می گذشت که می گفتند تا دیروز فولاد گری می کرد و او تا مرا دید گفت که نه کلیسائیان تورا خواهند پذیرفت و نه مسجدیان او را . با نور الهی در آمیزید و پای در راه بگذارید که خداخود، راه شما را روشن خواهد کرد. اما راستی که تو چقدر شبیه آن فولادگری ؟ اگر جوانی و برنایی ات نبود می گفتم که خواب می بینم!”

اوختای در حیرت شد و به چشمان بیرچک که نگریست گفت :

در چشمان توهم، نگاههای زنی خانه کرده که در چلّه خانه دیدم و اصلا خودِ خودت بودی و اما من چرا بازت نشناختم در تعجبم”

بیرچک که دوشادوش اوختای اسب می تاخت گفت :

” معجزه ها چشم دیدن می خواهند و حالا که از هررنگ و تعلقی آزادیم این سعادت برما مبارک باد .طبیعت  و نغمه هایش، هر چه را که آموختنی بود برمن و تو آموخته اند و حالا که شادمانه به سوی فرداها می رویم در دل من زمزمه ای از عشق است که می گوید طلسم تقدیر گسسته و جهان ، آنچنان بزرگ است که می شود  جایی دیگر بود و همچنان با کیش و عشق خود، عاشقانه زیست و هیچ زخم زبانی هم نشنید .”

  • ورقه و گلشن

روایت عاشیقی ورقه و گلشن در واقع این روایت فقط در زنجان و اطراف آن (روستای وهستان) شنیده می‌شود و منحصر به همین منطقه است. در این داستان، ورقه که قهرمان داستان است به کمک ائمه به دنبال کسب فضائل مادی و معنوی است وب ه مبارزات مختلف با نفس خود در ساحت شخصیت­های دیگر داستان می‌پردازد. (فایل صوتی)

جایگاه قهرمان داستان در این روایت و روایاتی که ذکر شد قابل توجه است اما مطلب مورد توجه دیگر نام های زنانه­ای است که در این داستان­ها همراه نام قهرمان می‌آید. در این روایت، زنان دارای شأن اجتماعی و نقش بسیار مهمی هستند و حتی باعث فراز و نشیب­هایی در روایت شده و روی قهرمان اثر می­گذارند. گاهی به­عنوان همسران و معشوقۀ قهرمانان حضور داشتند و گاهی نیز خود به مثابه یک قهرمان در داستان حضور داشته­اند.

مشهورترین داستان و قهرمان در روایت عاشیق‌های ایران «کوراوغلو» است که با رنگی از اساطیر و افسانه آمیخته است.  بی‌تردید ریشه داستان کوراوغلو و شخصیت شگفت‌انگیز این قهرمان را باید دراساطیر و ادبیات کهن مردم ترک در شمال آسیای مرکزی ردیابی کرد. با این حال برخی پژوهشگران بر این اعتقادند که فارغ از شاخ و برگ‌هایی که خنیاگران و عاشیق‌ها بر سرگذشت کوراوغلو افزوده‌اند، او شخصیتی واقعی بوده است که بخشی از زندگینامه او را می‌توان از طریق اسناد حکومتی دولت عثمانی در قرن هفدهم میلادی جست‌وجو کرد. هرچه هست داستان کوراوغلو در اواخر قرن نوزدهم میلادی به شکل کتابی منتشر شد. دراین کتاب کوراوغلو در شمایل دلاوری است که گاهی طرفدار سلطان بوده و گاه در قلمرو او سر به شورش برمی‌دارد و در حمایت از مردم فرودست علیه حاکم و خان طغیان می‌کند.  در پایان این داستان، کوراوغلو در هیبت یک عاشیق و خنیاگر ظاهر شده و شیدا و سرگردان از دیاری به دیار دیگر می‌رود.  همین شخصیت شیفته‌وار، طی چند قرن الگویی بی‌بدیل برای عاشیق‌های داستان‌پرداز در ایران و قفقاز شده است. تعداد دیگری ازداستان‌های عاشیقی پیرامون زندگی و سرنوشت عاشیق‌های نام‌آوری چون عاشیق علی‌عسگر، عاشیق عباس تورفارقانلی، عاشیق فولاد، عاشیق شمشیر و بسیاری دیگر از عاشیق‌هایی است که مورد احترام خنیاگران ومردم آذربایجان بوده‌اند. با این حال کوراوغلو را باید مشهورترین و در عین حال جذاب‌ترین شخصیت در داستان‌های عاشیقی برشمرد.  شماری از داستان‌ها سرگذشت دلدادگانی است که در راه وصال فراز و فرودها و کشمکش‌های حیرت‌انگیزی را پشت سر نهاده‌اند.   «آصلی و کرم» یکی ازجذاب‌ترین داستان‌های عاشیقی است که در میان ترک‌زبان‌های ایران و قفقاز رواج داشته است.  این گونه داستان‌ها در مناسبت‌های مختلف بویژه شب‌نشینی‌های زمستانه و عروسی‌ها اجرا می‌شد و عاشیق‌ها با ساز و آواز آنها را برای مخاطبان مشتاق خود می‌خواندند.  داستان‌ عاشقانه «آصلی و کرم» یکی از مشهورترین منظومه‌های عاشیقی است. این داستان سرگذشت دلباختگانی است که در قرن سیزدهم هجری سروده شده و الگویی دقیق از داستان‌های تغزلی و قدیمی در ایران و قفقاز است.  این داستان با لحن‌های مختلف در ایران، جمهوری آذربایجان و آناتولی به ثبت رسیده است.

شمار زیادی از روایات و مقام‌های عاشیقی تحت عناوین معراج‌نامه، مناجات‌نامه، خلقت‌نامه، روحانی‌نامه، استادنامه و حقیقت‌نامه همگی از مضامین و مفاهیمی پیروی می‌کنند که مبتنی بر راهکارهای معنوی اعم از اندرزها، نصایح قومی و مذهبی و عرفانی هستند.   این گروه از آوازها و متن آنها در کلیت خود با روح و فلسفه اسلامی سازگار بوده و پاره‌ای از تجارب و میراث معنوی و مردمی را نیز در خدمت دارد. این ویژگی چندوجهی در موسیقی حکمی- مذهبی، طی سده‌ها، بسیاری از اقشار مختلف و دوستداران موسیقی عرفانی را در آذربایجان جذب موسیقی عاشیقی کرده است.  سیره اولیا و پیامبران، رفتارها و کردارهای پهلوانان، قهرمانان، قدیسین و مردان بزرگ و زنان حق‌طلب و پاکدامن نیز الگوی شخصیت‌پردازی عاشیق‌ها در داستان‌ها و متن مناجات‌نامه‌ها، حقیقت‌نامه‌ها و استادنامه‌هاست.

آواز و گفتار آنان مشحون از تجارب معنوی در تاریخ اجتماعی مردم آذربایجان است. بسیاری از شعایر خانوادگی و فردی در موسیقی و ادبیات این رپرتوار منعکس شده و خوب و بد آدمیان را با ساختاری زیبا و تأثیرگذار نشان می‌دهد. موسیقی عاشیقی بیشتر در قالب‌های شعری گرایلی، قوشما و تجنیس اجرا می‌شود. «گرایلی» با سه تا پنج بند سروده می‌شود. هر بند چهار مصراع دارد و هر مصراع دارای هشت هجاست. در بند آخر، که مهربند نام دارد، سراینده تخلص خود را عنوان می‌کند. موضوع اشعار سروده شده در قالب گرایلی وصف زیبایی‌ها، طبیعت، و عشق است. «قوشما» شعری سه، پنج، یا هفت‌بندی ‌است که هر بند چهار مصراع دارد، و هر مصراع دارای یازده هجاست. قوشما، بسته به محتوی کلامی، انواع مختلف دارد که معروفترین آنها عبارتند از، استادنامه، وجودنامه، گزللمه، و قفل‌بند. «تجنیس» بر مبنای هم قافیه کردن کلمات بنا شده‌است. تجنیس سه نوع است: دداق دیمز، ایاقلی و جیغالی.   «بایاتی» نیز از انواع سروده‌های عاشیقی است که بیش از سایر انواع ادبی در بین عامه مردم رواج دارد. هر بایاتی چهار مصراع دارد و هر مصراع از ۷ هجا تشکیل می‌شود. مصراع‌های اول، دوم و چهارم هم قافیه بوده و مصراع سوم آن آزاد است. دو مصراع نخست پیش‌زمیه‌ای برای بیان معنای کلام در مصراع‌های سوم و چهارم است. بایاتی شباهت بسیاری با دوبیتی دارد.   غیراز مفاهیم تغزلی، حماسی و حکیمانه رپرتوار عاشیق‌های آذربایجان از نظر مفهوم در فرم‌های دیگری نیز ارائه و اجرا می‌شود که یکی‌از مهم‌ترین آنها مناظره‌ ادبی آنان در قالب مقابله‌ای به‌نام «دئیشمه» است.   در زبان فارسی می‌توان معادل‌هایی همچون مناظره ادبی، بحث و جدل شعری و آوازی و مشاعره را برای دئیشمه به کار برد.  فرهنگ لغات الترک کاشغری، دئیشمه را به معنای گفت‌وگو کردن آورده است. این فرم از موسیقی عاشیقی در حقیقت مناظره‌ای ادبی میان دو عاشیق است که با شعر، آواز و ساز اجرا شده و به‌صورت بداهه پردازانه و با تکیه بر تسلط آنها بر حمکت و شاعری و با رقابتی سخت میان آنها انجام می‌شود. حکمت در فرهنگ عاشیق‌ها مجموعه‌ای از اطلاعات و دانش مذهبی، تاریخی، اسطوره‌ای، حماسی و اجتماعی است که توانایی علمی و هوشمندانه هر یک ازعاشیق‌ها را نشان می‌دهد.   شاعری هم تسلط بر انواع قالب‌های شعری مانند قوشما، تجنیس، بایاتی و بداهه‌پردازی است. عاشیق با پیوند حکمت و شاعری سؤال‌هایی را در یکی از قالب‌های شعری می‌پرسد و عاشیق رقیب او باید جواب را بیابد و در لحظه در همان قالب شعری پاسخ دهد.

این رزم ادبی تا شکست یکی از آنها ادامه دارد. ترتیب اجرای یک دئیشمه میان دو عاشق در سه مرحله و با بروز سه توانایی گوناگون انجام می‌شود.   مرحله اول «حربه زوربا» یا «آتماجا» است که طی آن هر عاشیق توانایی‌های خود را با شعر و آواز بر شمرده و حریف را مورد تهدید و تحقیر قرار می‌دهد.   مرحله دوم «قیفیل‌بند» (قفل‌بند) یا «باقلاما» است، که دو حریف پرسش‌ها یا معماهایی را برای یکدیگر طرح می‌کنند و هر یک ملزم به پاسخگویی هستند.   در مرحله‌ سوم ارائه تکنیک‌های پیچیده ادبی است و هریک از عاشیق‌ها اشعاری بی‌نقطه، نقطه دار و دارای تجنیس با قالب‌های گوناگون شعری را به رخ حریف می‌کشند و با واج‌آرایی و برخی شیوه‌های دیگر سعی می‌کنند حریف خود را شکست دهند.   این مبارزه که با حضور دیگر عاشیق‌ها و علاقه‌مندان موسیقی عاشیقی برگزار می‌شود، در گسترش ادبیات کلاسیک عاشیقی تأثیر شایسته‌ای داشته و در سنت‌های شفاهی یکی از راه‌های مهم توسعه ذوق و زیباشناسی مردم آذربایجان بوده است.

نازیلا جنتی / دانشجوی کارشناسی ارشد اتنوموزیکولوژی دانشگاه هنر تهران

 منبع
– احمدی، ع. (1393). آذربایجان در حماسه سرایی و حماسه¬نوازی. تهران: سوره مهر.- درویشی، م. (1380). دائرةالمعارف سازهای ایران -ج1. تهران: ماهور.- داد، س. (1382). فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید.- دریابندری، ن. (1379). افسانه اسطوره. تهران: کارنامه.- کادن.جی.ای. (ترجمه کاظم فیروزمند). (چاپ اول). فرهنگ ادبیات و نقد. تهران: شادگان.- Kafkasyalı, Ə. (2009). İran Türkləri Aşıq Mühitləri. Salkımsöğüt Yayınları.- Rezzaqı, M. (2007). Zəngan Aşıq Ədəbiyatı. In Somut Olmayan Kültürel Miras: Yaşayan Aşık Sanatı Sempozyumuhttps://anthropologyandculture.comhttp://pajoohe.irکوراوغلوhttps://maral65.blogsky.com/1394/08/03/post-158/https://www.hamshahrionline.ir/


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *