سفری به جهانِ اصالتِ تارنوازی؛

روایتی از کنسرت بداهه‌نوازی علی اصغر عربشاهی و حمید قنبری

امشب، اول بهمن ۱۴۰۲، به دیدن کنسرتی به رنگ و بوی اصالت موسیقی ایرانی رفتم. علی اصغر عربشاهی با تار خود، میراث بلند استادش محمدرضا لطفی، به همراه تنبک حمید قنبری در تالار رودکی تهران به بداهه‌پردازی پرداخت؛ دریچه‌ای خوش‌ به هوای سرد و آلوده‌ی این روزهای تهران با نوای موسیقی ایرانی.

تعریفی از بداهه «آن سُکنی گزیدنِ هنرمند در جهانی که با اثر خود خلق می‌نماید» را تنها به دست «هنرمندِ کارآزموده»‌ای ممکن می‌داند که گویی سازْ جزئی است از بدنِ او. اینجاست که جهان‌ هنرمند و مخاطب در جهانِ تازه‌آفریده‌‌ای به سَیَلان آمده و حیاتی نو می‌یابد که تا جهان هست، خواهد بود.

اجرا با مضراب‌های درخشان عربشاهی، که گویی روحِ اصالت و سنّتِ ایرانی را در بستری نو به جریان می‌اندازَد، در دستگاه نوا آغاز می‌گردد. جهانِ تازه در حالِ خلق شدن و سکوتِ مخاطبان به سانِ یک پرواز دسته‌جمعی به این جهان را پدید می‌آورَد. قطعه‌ای پنج‌تایی در نوا و جمله‌بندی‌های منحصر به‌فرد؛ آیا لطفی است که به زمانِ سردمان بازگشته یا ماییم که به آن روز‌های تکنوازی‌ها و دونوازی‌های قلندر موسیقی ایران سفر کرده‌ایم؟

اجرا ادامه‌ پیدا می‌کند. با بداهه‌پردازی‌ در گوشه‌های‌ نوا و امتدادِ نغمات در بسترِ صوتی مشخص که نشان از درایت و شناختِ عربشاهی از گفتمانِ موسیقی ایرانی است. تِمی معرفی گشته و به قدری دل‌انگیز و ساختارمند بسط و گسترش می‌یابد که زمان را در بند می‌کند. زمانْ، چه واژه‌‌ی ناآشنایی است در مواجهه با بداهه‌های بدونِ تکرار و منسجم عربشاهی در گوشه‌ی نهفت.‌

در ادامه، با یک مدلاسیونِ نرم از نوا به بیاتِ اصفهان می‌رسیم. گویی که سفرمان به بزنگاه‌هایی سبز و پرنور می‌رسد. نوستالژی؛ همان که «یادِ برخی نفرات، زنده‌ام می‌دارد» و یک قطعه‌ی ضربی در اصفهان که حتی نفس‌های ما را نیز در این پروازْ حبس کرده و به قدری درخشان در‌جمله‌بندی و احساس می‌نماید که ای کاش این لحظه‌ی نابِ حضور و همدلی را هیچگاه پایانی نبود.

ادامه و ادامه؛ بسط و گسترش‌های‌ منسجم، تناسب در تکنیک، جلای مضراب‌ها، جمله‌پردازی با اکسنت‌گذاری‌های به‌جا که هویّتِ موسیقی عربشاهی را تثبیت می‌کند. گویی در این گفتگو، روایتی خلق می‌شود که در آن دیگر خبری از دغدغه‌ها و رنج‌های این جهان نیست و هرچه هست موسیقی است و موسیقی…

در بخش پایانی بازهم شاهد مدلاسیون دیگری به دستگاه شور هستیم و قطعه‌ای با متر متنوع که تمرکز و آمادگی ذهنی بالای نوازندگان را می‌طلبد به زیبایی و درستی اجرا می‌گردد. پایه‌های چهارمضراب‌ها و سوال و جواب‌ها با تنبک به تمامی، این روایتِ موسیقایی را جلا می‌بخشد.
جهانِ خلق‌شده‌ی این اجرا به قدری با حافظه‌ی شنیداری‌مان عجین گشته که گویی هرگز نمی‌توان نامی از «نو بودن» به آن نسبت دادن؛ ولی آیا مفهومِ «نوآوری» همین نیست؟ نوآوری همواره در بطنِ معنای خود برآمده از فرهنگ، تاریخ و سنّتِ موسیقایی است و هرگز چیزی فراتر از ذائقه‌ی جمعی نبوده و نیست.

اجرا با چهارمضرابی در شور به پایان می‌رسد و پس از مکثی چند ثانیه‌ای، گویی که همه‌گان از خوابی که قصد بیداری‌‌شان نبود بیدار گشتند و این روایت با لبخندِ رضایتِ عربشاهی، قنبری و تشویق حضار به پایان رسید و خاطره‌ی جمعی‌مان را جلا بخشید. روایتی موسیقایی از زبانِ هنرمندی بی ادعا و کاردرست که نوای تارَش ایرانی تر از هر «تارِ ایرانیِ» موسیقیِ این روزهای ایران است.

محمدرضا عزیزی – اول بهمن ۱۴۰۲/ تهران


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *