کامیاب رحیمی – ۲۲ جولای ۲۰۲۴- سنندج کارگاه شخصی استاد ضیاءالدینی

هادی ضیاءالدینی (متولد ۱۳۳۵ در سنندج) یکی از مهم‌ترین چهره‌های هنر معاصر ایران و کردستان است؛ هنرمندی که در نقاشی، طراحی و به‌ویژه مجسمه‌سازی، امضای خاص خود را بر جای گذاشته است. او از همان کودکی شیفته ترسیم و ساختن بود و پیش از آنکه به صورت رسمی تحصیل هنری کند، با دست‌های خود نخستین مجسمه‌ها را آفرید. ورودش به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۶ نقطه عطفی در زندگی‌اش بود؛ جایی که در محضر استادانی چون هانیبال الخاص، نگاهش به هنر عمق و انسجام بیشتری یافت.

او پس از پایان تحصیلات، برخلاف بسیاری از هم‌نسلانش که در پایتخت یا خارج از کشور ماندگار شدند، راه بازگشت به زادگاه را برگزید. او به سنندج برگشت تا زبان هنر را در خدمت روایت زندگی، فرهنگ و رنج‌های مردم کردستان قرار دهد. در چهار دهه اخیر، حضور او در فضای عمومی شهرها و میدان‌ها چنان پررنگ بوده که می‌توان گفت بخش بزرگی از حافظه بصری کردستان امروز، با آثار او گره خورده است.

مجسمه‌های مولوی کرد، و کارگر در میادین سنندج، نقش‌برجسته‌های سرباز مادی و زیویه در پارک آبیدر، سردیس‌های متعدد در خانه آصف و دانشگاه کردستان، و بزرگ‌ترین مجسمه ایران با عنوان «مقاومت مردم کردستان» به ارتفاع ۲۲ متر در پارک آبیدر، تنها بخشی از یادگارهای او در عرصه هنر هستند. در خارج از کشور نیز پیکره‌هایی چون «شیخ محمود برزنجی» در سلیمانیه، «شیخ حسن علی (جگرخون)» در اربیل و مجسمه «انفال» از جمله آثار مهم او به شمار می‌آیند.

ضیاءالدینی در کنار مجسمه‌سازی، در نقاشی و طراحی نیز فعال است و مجموعه‌هایش درباره آوارگان کرد و …، بخشی از تاریخ عاطفی کرد ها را در خود ثبت کرده‌اند. او بارها در بی‌ینال‌های ملی و بین‌المللی درخشیده و جوایزی در رشته‌های نقاشی و مجسمه‌سازی دریافت کرده است. در سال ۱۳۹۸ نیز طی کنگره جهانی مشاهیر کرد، از او به‌عنوان یکی از مفاخر فرهنگی کردستان تقدیر شد.

اما آنچه ضیاءالدینی را فراتر از عناوین و افتخارات می‌برد، وفاداری‌اش به رسالت اجتماعی هنر است. او هنر را نه تزئینی و نه وابسته به دستور، بلکه حقیقتی می‌داند که از دل جامعه و در پیوند با رنج و امید آن زاده می‌شود. گفت‌وگوی حاضر نیز از همین منظر شکل گرفت؛ به‌عنوان گامی نخست در پژوهشی گسترده تر است ازاین رو با تعدادی سوال و شوق فراوان به سراغ این هنرمند در کارگاه شخصیش رفتیم

….……………………… 

استاد ضیاءالدینی هنر را پدیده‌ای مستقل از دستور و نسخه‌پیچی می‌داند؛ جهانی سرشار از عاطفه و روح که با ترکیب نیاز، شناخت و اشتیاق، آفرینش را رقم می‌زند. به باور او، هنرمند نه از سر اجبار که به دلیل حساسیتی درونی در قبال جامعه‌اش به خلق اثر می‌پردازد.

او در توضیح این رسالت می‌گوید:

«هنرمند همانند دیگران از جامعه بهره‌مند می‌شود و در برابر آن مسئولیت دارد. این مسئولیت چیزی جز حساسیت نسبت به رنج‌ها و مسائل اجتماعی نیست؛ حساسیتی که در نهایت در قالب اثر هنری متبلور می‌شود.»

پس واکنش هنرمند در مواجهه با فاجعه چیست ؟

ضیاءالدینی فجایع انسانی را تجربه‌ای می‌داند که «راه نفس را بر آدمی تنگ می‌کند». او تأکید می‌کند که هرچند نمی‌توان برای هنرمندان نسخه واحدی تجویز کرد، اما برای خودش همیشه این تأثر، منشأ خلق اثر بوده است:

«حتی اولین کاری که از خود به خاطر دارم  حاصل مواجهه با مرگ یک کارگر در چاه بود. تأثیر آن حادثه چنان بود که ناگزیر به تصویرش کشیدم. این تجربه به من نشان داد که هنر، حتی ناخودآگاه، دین خود را به جامعه ادا می‌کند.»

حلبچه؛ زخمی که جهانی نشد

وقتی از استاد ضیاءالدینی درباره‌ی جایگاه هنر در بازتاب فجایع انسانی می‌پرسم، صدایش لحنی سنگین‌تر به خود می‌گیرد. او با تأکید می‌گوید:

«در قبال فجایعی چون حلبچه، انفال و سردشت، کوتاهی کرده‌ایم. نه از نظر تعداد آثار و نه از نظر کیفیت آن‌ها، پاسخ هنرمندان کافی نبوده است. بازتاب و پرداخت این رویدادها باید چنان تکان‌دهنده می‌بودند که جان هر هنرمند در هر گوشه جهان را بلرزاند.»

او سپس خاطره‌ای نقل می‌کند که تلخی آن تا امروز در ذهنش مانده است:

«در مسکو قدم می‌زدم. پیرزنی دستفروش را دیدم که سکه‌ها و مدال‌هایی قدیمی روی زمین پهن کرده بود. هنگام گفت‌وگو، وقتی دانست اهل کردستان هستم، چهره‌اش در هم رفت، آهی کشید و تنها یک واژه را تکرار کرد: حلبچه. همین یک کلمه کافی بود تا به فکر فرو بروم فاجعه‌ای که وجدان یک پیرزن دستفروش روس را به درد آورده، چطور ممکن است بر جان بسیاری از هنرمندان ما ننشسته باشد؟»

ضیاءالدینی با اندوه ادامه می‌دهد:

«حلبچه زخمی بود که می‌توانست به زبان جهانی هنر بدل شود، همان‌گونه که “گرنیکا” برای اسپانیا شد. اما ما در این آزمون جمعی، سربلند بیرون نیامدیم. آنچه خلق شد، اندک بود و حتی در همان اندک هم، قدرتِ روایت فاجعه به اندازه‌ای که باید نبود.»

او البته به تلاش‌های کوچک اما ارزشمند نیز اشاره می‌کند: نمایشگاه‌های سالانه در حلبچه که تا پیش از همه‌گیری کرونا برگزار می‌شد، یا کوشش برخی هنرمندان منفرد برای ثبت درد در بوم و حجم. اما به باورش، این تلاش‌ها قطره‌ای در برابر دریای ناگفته‌های این فاجعه‌اند:

«حلبچه باید به نماد جهانی رنج یک ملت بدل می‌شد؛ زخمی که وجدان بشر را در هر قاره‌ای بلرزاند. اما چنین نشد، و این همان کوتاهی بزرگ ماست.»

بازتاب در آثار هنری

ضیاءالدینی تأکید می‌کند که بازگویی فجایع انسانی الزاماً به معنای پرداخت مستقیم به صحنه‌های مرگ و ویرانی نیست. او به نقاشی قدیمی خود با تصویر «مادر، فرزند و مادربزرگ» اشاره می‌کند:

«برخلاف نتیجه‌ی وقایع، این سه زنده‌اند، اما فضا و فیگورها متاثر از حمله شیمیایی حلبچه است. برای من این بیان غیرمستقیم، حس درست‌تری را منتقل می‌کرد.»

او همچنین به مجموعه مجسمه‌ها و نقاشی‌های خود با موضوع آوارگان انفال اشاره دارد:

«شبانه‌روز در حالی شبیه آن‌ها زندگی می‌کردم. حاصلش مجموعه‌ای شد به نام آوارگان کرد که حتی نمایشگاهی در تهران نیز داشت.»

تجربه زیسته در دل فاجعه

ضیاءالدینی روایت شخصی خود از روزگار سخت آوارگان را چنین به یاد می‌آورد:

«به یاد دارم که آوارگان کرد به مرزهای ایران رسیده بودند. همراه دکتر خسروی و چند دوست دیگر کامیون‌هایی از کفش، شیرخشک، لباس گرم و خوراکی بردیم. برای رساندن همین اقلام ناچیز هم سختی‌های فراوان کشیدیم. اما همان چند روز حضور در میان آوارگان برایم تجربه‌ای شد که با گوشت و پوست حس کردم؛ تجربه‌ای که در جانم حک شد و بعدها به زبان هنر بدل گشت و در آثاری از من بازتاب یافت .»

جمع‌بندی

از نگاه استاد ضیاءالدینی، هنر امری دستوری یا شعاری نیست. رسالتش در حساسیت به زیبایی و رنج انسانی است؛ حساسیتی که خواه‌ناخواه در وجود هنرمند شعله می‌کشد و او را به خلق اثری وامی‌دارد که هم ادای دین به جامعه است و هم شهادتی ماندگار بر زخم‌های تاریخ چیزی که صدای رنج ملت ها می شود و بخش حزن انگیز ماجرا آن است که بر جان کردستان زخم های زیادی بی صدا مانده اند


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *